خواب دیدم دنبال کسی می‌گردم. و این اصلا منصفانه نبود. باید خودش را می‌دیدم. باید دستانش را می‌گرفتم و در آغوش می‌کشیدمش. باید چشم‌هایش را در سینه‌ام پناه می‌دادم و بوی موهایش می‌پیچید توی صورتم. باید می‌بوسیدمش.

#حسین_دریابندی

 

_باید در خودت، یک گوشه ای از وجودت
آدمی ساخته باشی که در روزهای سخت
نیازی به پناه بردن به هیچ‌ کجا و هیچکس
نداشته باشد
 
[(غسان کنفانی)]

 

 

 

به پیشنهاد شخصی اخیرا فیلم society of the snow رو دیدم و از تک تک لحظه ها و ثانیه های فیلم لذت بردم و فیلم سازی بایونا رو تحسین کردم.

درحقیقت هیچ وقت فکر نمیکردم فیلمی انقدر روی من تاثیر بذاره و در توصیف فیلم فقط میتونم بگم بی نهایت درخشان و حزن انگیز.

 

پ.ن:بعد از دیدن این فیلم دائما و مکررا سوالهایی توی ذهنم پرسیده میشه که وقتی انسان در تنگنایی قرار میگیره چقدر میتونه شرط انسانیت رو رعایت کنه؟من چقدر میتونم اینکار رو انجام بدم؟تا چه حد میتونم خوددار باشم؟

 

پ.ن:اغلب فیلم های پیشنهادی دیگران را نگاه نمیکنم؛

نه اینکه لزوما سلیقه ی دیگران رو قبول نداشته باشم بلکه دوست دارم وقتی فیلمی رو میبینم بتونم اول خودم از دیدگاه خودم فضا و شخصیت فیلم رو تحلیل و قضاوت کنم نه اینکه دنبال دیدگاه بقیه گوشه و کنار فیلم باشم و و اغلب حین معرفی فیلم زاویه دید خودشون رو ارائه میکنن و ترجیحم تبادل نظر درمورد فیلم ها با بقیه بعد از دیدنشون هست

 

پ.ن:یکی از دلایل و جلوه های اثر گذاری فیلم بی شک متعلق به استعداد مایکل جاکینو در ساخت موسیقی متن فیلم هست.

 

 

 

 

 

 

 

 

_هستی چه بود؟

قصه ی پر رنج و ملالی ،

کابوس پر از وحشتی آشفته خیالی...

 

 

{(آنگاه که اربابان عرصه را بر مردم روی زمین تنگ کردند؛بردگان سعادت از دست داده ی خود را در آسمانها جست و جو کردند.)} 
{گئورگ ویلهلم فردریش هگل}

 

او مذهبی نبود،اما نماز هایش را تا حد امکان میخواند و روزه هایش را تا حد توان میگرفت.

او مذهبی نبود،اما قران را ختم میکرد(بی آنکه معنی آن را بفهمد و یا لااقل تلاش کند که بفهمد).

او مذهبی نبود،اما به پیامبران و نوه ها و نتایجشان باوری شدید داشت و از کسانی که به آنها اعتقاد نداشتند بیزاری میجست.

او مذهبی نبود،لاک میزد و موهایش را بیرون میریخت و حسابی به خودش میرسید.

او مذهبی نبود،اما محرم و نامحرم را رعایت میکرد و انتطار داشت اطرافیانش هم همین کار را انجام دهند و در عین حال به آزادی انتخاب اعتقاد داشت.

او مذهبی نبود،دروغ میگفت و غیبت میکرد و رفتار ها و افکار دیگران را ریز به ریز و جزء به جزء تحلیل میکرد.

او مذهبی نبود،اما...

آدم بدی نیست،یکی از همین ادم های ساده ی اطرافیانتان است در همسایگیتان یا در محل کارتان یا گوشه به گوشه ی دیگر این شهر.

از ان ادم های که رفتارشان پر از تناقض است و اما در عین حال بسیار عادی چون تعدادشان زیاد است و هرکجا سربگردانی یکیشان را میبینی،

چیز هایی را میپرستد و بهشان اعتقاد دارد که نمیداند چیست و تلاشی برای دانستن هم نمیکند،کاری را میکند که نسل های قبل ترش نیز انجام میدادند،بیچارگانی به دام افتاده که نمیداند بهر چه امده اند در این دنیا و چه را میپرستند.

انسانی زاده شده از خاک و بارور ندانسته ها.

 

((نیلوفر نوشت))

 

 

 

 

گریه هاش رو تموم کرد

آروم ازش میپرسم خوب دوست داری بگی چی شده؟

صورتش رو پاک میکنه و با صدای گرفته میگه خیلی ناراحتم که 18 سال سن دارم اما نمیتونم پوشش دلخواه خودم رو داشته باشم

میخندم و میگم دختر خوب چندین میلیون زن پیر و جوون تو این کشور وضعشون همینه تو که تنها نفری نیستی که این شرایط رو داره

میگه نه منظورم این نیست منظورم تو خانواده س

چند روز پیش پسرخالم که خیلی از من بزرگتره اومده بود خونمون من آستین کوتاه پوشیده بودم

مامانم بعدش که رفت باهام دعوا کرد که چرا لباس بلند نپوشیدم بهش میگم من مثل خواهر کوچیکشم و خود مامانمم اینو میدونه اما بازم قبول نمیکنه و باهام دعوا کرد و گفت هر جور هم باشه نمی‌ذارم لباس‌ کوتاه جلوی نامحرم بپوشی بهش هم میگم من اصلا به اسلام اعتقاد ندارم که بخواد محرم و نامحرم واسم معنا داشته باشه ولی بازم گوش نمیکنه 

تو بگو ببینم این دفعه حق با منِ یا مامانم؟

مسلمه که دلش میخواد بگم حق با اونه اما من نمیگم

به جاش میگم که زمین خدا پهناوره اگه این گوشه اش اذیتش میکنه مطمئنم جایی میتونه پیدا کنه که آسوده خاطر باشه دنیا خیلی بزرگه و تلاش کنه یه زندگی تازه برای خودش بسازه به قول محمود دولت آبادی در این دنیای بزرگ، جایی هم آخر برای تو هست، راهی هم آخر برای تو هست. در ِ زندگانی را که گِل نگرفته اند. 

میگم که مادرش با اون حداقل دو دهه فاصله سنی داره و یه زنه خانه داره و متوجه نیست چون اخلاقیات زمان و دوره ی خودش اینطور ایجاب میکنه که همچین چیزایی رو تابو بدونه و دعوا راه به جایی نمیره سعی میکنم آرومش کنم. 

وقتی که داشت میرفت از این که حرف های دلخواهش رو مثل اینکه درست میشه، اونا تغییر میکنن و از این حرف ها رو نشنیده بود ازم دلگیر و ناراحت میشه، توی چشم هاش میبینم

اما نمیتونستم بهش دروغ بگم. 

((نیلوفر نوشت)) 

 

 

 

 

 

 

 

+نمیدونم باورت میشه یا نه خاطرات تو ذهنم خیلی تو ذهنم نمیمونه نمیدونم چرا

 

:منم زیاد چیزی یادم نمیمونه ولی یادم هست همیشه تو رو

 

((نیلوفر نوشت)) 

 

 

من آمده بودم

تا برای تو بنویسم

قرآن خواندم

آمدم صدایت شوم ، فریادت کنم

تمام پیامبران در خانه ما خواب بودند

آمدم دعایت کنم

قدِ دین به دعای آزادی دنیا نمی رسید 

آمدم آرزویت کنم

حرام بود

دلم می خواست برای تو بمیرم 

نَفْس بود ، اَماره بود 

دلم آواره بود، گناه بود

لا اکراه فی الدین و دنیا مال شما 

من برای یار می میرم

تو شهادت بده

که عشق و آزادی در زمانه ما نام دو شهید بود

ولله سمیعٌ علیم ، شنوای دانا

اگر می شنوی برای هر دویمان بریز

غریبی نکن 

سال هاست در پیک هایمان غُصه می ریزیم

و غم تو را بالا می رویم

که چقدر تنهایی

چقدر دوری

چقدر صدایت می کنیم و صدا به صدا نمی رسد

کاش تو هم معشوقه ای داشتی خدا 

آنوقت شاید 

جهان جای مهربان تری با ما بود

 

[{سجاد افشاریان}] 

 

 

 

بر سر آنم که گر ز دست برآید

دست به کاری زنم که غصه سر آید

خلوت دل نیست جای صحبت اضداد

دیو چو بیرون رود فرشته درآید

صحبت حکام ظلمت شـب یلداست

نور ز خورشید جوی بو که برآید

بر در ارباب بی‌مروت دنیا

چند نشینی که خواجه کی به درآید

ترک گدایی مکن که گنج بیابی

از نظر ره روی که در گذر آید

صالح و طالح متاع خویش نمودند

تا که قبول افتد و که در نظر آید

بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر

باغ شود سبز و شاخ گل به برآید

غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست

هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید

 

[{حافظ}] 

 

پ.ن 1 :حقیقتا یادم نمیاد اخرین سالی که یلدا رو درست طبق آداب و رسوم جشن گرفتم کی بود اما ارزش خیلی زیادی برای مناسبت های این چنینی قائلم.

 

پ.ن 2 : یادم هست که دوره ی راهنمایی معلم هنری داشتیم که علاقه ی زیادی به ایشون داشتم و یکبار درباره ی اشتیاقم به تاریخ و فرهنگ صحبت می کردم و گفتم خیلی دلم میخواد ریشه ی آداب و رسوم رایج ایران رو بدونم مثل عید ها و... ایشون هم چون از علاقه ی من به کتاب خبر داشتن، کتاب اقای پرویز رجبی به  اسم جشن های ایرانی رو بهم قرض دادن و متاسفانه بنا به دلایلی نتونستم کامل کتاب رو بخونم اما چقدر حسرت خوردم که چرا همچین کتاب های با ارزشی که درمورد فرهنگ ما توضیح داده در مدارس تدریس نمیشن. 

 

پ.ن 3 :صدای سه تار، صدای ساز موردعلاقه ام است. قطعه ی از آلبوم قافله سالار استاد محمدرضا لطفی به نظرم این شب دوست داشتنی شنیدن داره

 

 

شب چله و رسیدن فصل دوست داشتنی زمستون مبارک. 🍂🍉❄️

 

 

 

 

 

اندی دوفرین کارکتر اصلی فیلم رستگاری در شاوشنگ یه دیالوگ داره که میگه زیبایی موسیقی در اینه که نمیتونن ازت بگیرنش