گفته بودی که چرا خوب به پایان نرسید؛
راستش زور منه خسته،به طوفان نرسید....
[{شهریار}]
شاید اگر تو به دریا نمیزدی،
هرگز به این جزیره کسی پا نمیگذاشت...
[{فاضل نظری}]
میلیون ها و میلیارد ها آدم
توی دنیا هست که همشون
میتونن بدون "او" زندگی کنند؛
اما اخه چرا من نمیتونم؟
این درد رو کجا ببرم؟
[{رومن گاری _خداحافظ گری کوپر} ]
می روم تا درو کنم خود را
از زنانی که خیس پاییزند
از زنانی که وقت بوسیدن
غرق آغوشت اشک میریزند
میروم طرح غصه ای باشم
مثل اندوه خالکوبی هاش
میروم تا که دست بردارم
از جهان مخوف خوبی هاش !
مثل تنهایی ِ خودم ساکت
مثل تنهایی ِ خودم سر سخت
مثل تنهایی ِ خودم وحشی
مثل تنهایی ِخودم بد بخت !
هر دوتا کشته مرده ی مردن
هر دوتا مثل مرد آزرده
هر دوتا مثل زن پر از گفتن
هر دوتا پای پشت پا خورده
ما جهانی شبیه هم بودیم
آسمان و زمینمان با هم
فرقمان هم فقط در اینجا بود
او خودش بود و من خودم بودم...
{علیرضا آذر}
ما سالها اندوه را بر دوش کشیدیم و صبح طلوع نکرد...
[{محمود درویش} ]
پر پرواز ندارم...
اما؛
دلی دارم و حسرت درنا ها...
[{احمد شاملو}]
کاش میتوانستم دردتان را دوا کنم.
همین درد دور بودن ها،
دیر دیدن ها،
دیگر ندیدن ها،
همین که جسممان بهاران است ولی جانمان
پاییز...
[{محمد صالح علاء}]
خبر کوتاه بود:
_«اعدامشان کردند.»
خروش دخترک برخاست.
لبش لرزید.
دو چشم خستهاش از اشک پُر شد،
گریه را سر داد…
و من با کوششی پُر درد، اشکم را نهان کردم.
_چرا اعدامشان کردند؟
میپرسد ز من با چشم اشکآلود،
چرا اعدامشان کردند؟
_ عزیزم، دخترم!
آنجا، شگفتانگیز دنیایی است:
دروغ و دشمنی فرمانروایی میکُند آنجا.
طلا: این کیمیای خونِ انسانها
خدایی میکُند آنجا.
شگفتانگیز دنیایی که همچون قرنهای دور
هنوز از ننگ آزار سیاهان دامنآلودهست.
در آنجا حق و انسان حرفهای پوچ و بیهودهست.
در آنجا رهزنی، آدمکُشی، خونریزی آزادست،
و دستو پای آزادیست در زنجیر…
عزیزم، دخترم!
آنان
برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی اعدامشان کردند!
و هنگامی که یاران،ب
ا سرود زندگی بر لب،
بهسوی مرگ میرفتند،
امیدی آشنا میزد چو گُل در چشمشان لبخند.
بهشوق زندگی آواز میخواندند.
و تا پایان بهراه روشن خود باوفا ماندند.
عزیزم!
پاک کُن از چهره اشکت را، ز جا برخیز!
تو در من زندهای، من در تو: ما هرگز نمیمیریم.
من و تو با هزاران دگر،
این راه را دنبال میگیریم.
از آنِ ماست پیروزی.
از آنِ ماست فردا، با همه شادی و بهروزی.
عزیزم!
کار دنیا رو به آبادیست.
و هر لاله که از خون شهیدان میدمد امروز،
نوید روز آزادیست.
[{هوشنگ ابتهاج}]
#ایران_آزاد
دوستی اشتباهی دستش خورده بود و این اهنگ را برایم فرستاد انقدر زیبا بود که در تاپ لیست اهنگ های مورد علاقه ام قرار گرفت
مرا میباید که در این خمِ راه
در انتظاری تابسوز
سایهگاهی به چوب و سنگ برآرم،
چرا که سرانجام
امید؛ از سفری بهدیرانجامیده بازمیآید.
به زمانی اما ای دریغ!
که مرا بامی بر سر نیست نه گلیمی به زیر پای.
از تابِ خورشید
تفتیدن را
سبویی نیست تا آباش دهم،
و بر آسودن از خستهگی را
بالینی نه
که بنشانماش.
مسافرِ چشم به راهیهایِ من
بیگاهان
از راه بخواهدرسید.
ای همهی امیدها
مرا به برآوردنِ این بام نیرویی دهید!
[{احمد شاملو}]