تقریبا دوهفته  پیش اخرین روز کلاس بود، هوا به شدت بهاری و زیبا. بچه ها سر به سر استاد میذاشتن تا زودتر کلاس رو تموم کنه بره. به قول یکیشون  هوای عصر اواخر اسفند تو شیراز این جوریه که انگار یکی هی سیخونکت میزنه که پاشو برو تو شلوغ ترین قسمت شهر بگرد و ازدحام مردم رو نگاه کنی کلاس چه معنی داره.اما خوب استاد راضی بشو نبود، یکی از همکلاسی ها ازش پرسید استاد اصلا شما خودتون حال و هوای عید نخورده به سرتون یعنی دلتون نمیخواد زودتر برین با کارهای موندتون برسین؟ بابا ناسلامتی عیده یکم آسون بگیرید

استاد رو کرد سمتش و گفت دوست عزیز! عید وقتیه که همه ی دلها شاد باشه و تغییر بزرگی توی زندگیت اتفاق افتاده باشه؛ عید این نیست که منو تو خوشحال این گوشه و یه عزیزی دوقدم اونطرف ترمون دلش از غصه باد کرده باشه

ومن چهل و نه ساله که هر سال دارم از لحظه سال تحویل میگذرم و سال جدید رو میبینم ولی عید رو نه و ادامه ی درسش رو گرفت

 

چون است حال بستان ای باد نوبهاری
کز بلبلان برآمد فریاد بی‌قراری

ای گنج نوشدارو با خستگان نگه کن
مرهم به دست و ما را مجروح می‌گذاری

#سعدی

 

امیدوارم به اینکه عید یه روز توی دلهامون جوونه بزنه🌿🌸🌷

به امید معدوم گشتن غم ها

گذار از این روزها 

روشن شدن دلها

((نیلوفر نوشت)) 
 

۱ ۰