پشت سر هم حرف میزنه و سوال میپرسه؛ پرسیدن هر سوالش مدتی طول میکشه، لکنت داره
یکی از پاهاش از او یکی کوچیک تره
مامانش که با منشی حرف میزد میگفت یه کلیه هم بیشتر نداره.
مامانش معذرت میخواد و بهش تذکر میده که دیار انقدر خانم رو اذیت نکن و من میگم اشکال نداره بزارین حرف بزنه منو اذیت نمیکنه
ازم میپرسه منم مثل تو میتونم خوب حرف بزنم بعدا؟
میگم نمیدونم شاید بشه
میگه قشنگ حرف میزنی کاش منم مثل تو حرف بزنم.
نگاش میکنم؛ بر و بر.
اولین باره نیست کسی میگه قشنگ حرف میزنی
اما من اولین باره که حس میکنم قشنگ حرف میزنم
من واقعا قشنگ حرف میزنم؟ با لیسپ زبان هم میشه قشنگ حرف زد؟
اگه قشنگ حرف میزنم اینجا چیکار میکنم
تو سن 18 سالگی واسه چی اومدم گفتار درمانی؟
جوابش رو میدونم؛ برای حس کمبودی که همیشه تو وجودم بوده اما اعترافش خیلی سخته حتی توی ذهنم
صداش رشته های افکارم رو از هم پاره میکنه
بچه های خالم وقتی حرف میزنم مسخرم میکنن ولی اشکالی نداره چون داییم وقتی اونا اذیتم میکنن بیشتر به من شکلات و پول تو جیبی میده تازه همیشه بقیه واسم کادو میخرن اگه ناراحت بشم. با ذوق میگه
انگار لذت میبره از مزیت هایی که با مشکلاتش بهش میرسید.
مثل باقی بچه هایی که با والدین و همراه هاشون توی سالن نشستن و منتظر نوبتشونن نیست، پر از شور و هیجانه؛ مثل باقی یه گوشه کز نکرده مثل من. مدام در حال انجام کاریه، هر جلسه همینطوره کل سالن انتظار رو با بازیگوشیش میزاره سرش.
میگه بزرگ که شدم نقاش میشم الانم نقاشی های قشنگی میکشما بزار جلسه ی بعد که اومدم نشونت میدم.
منشی صدام میزنه؛ نوبتم شده.

سه سال از صحبتی که با دیار کردم گذشته
هر بار با ادمای جدیدی اشنا میشم، با کسایی که اولین بار طرز حرف زدن من رو میشنون دیگه حس نمیکنم باید حرف زدن رو تموم کنم، هیچی نگم و ساکت بشم
من خوب شدم؟ نه من هنوز هم دچار لیسپ زبانم
اما هر وقت که حرف میزنم صورت پسر بچه ای میاد توی ذهنم که میخواست مثل من حرف بزنه،
دیاری که دنیا و مشکلاتش رو محو میشمرد در مقابل شکلات های بیشتری که نصیبش میشد.
پسر بچه ای که من در نظرش قشنگ حرف میزدم

((نیلوفر نوشت))