۳۰ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است.

 

 

 

هر دوی ما یک نفر را تنها گذاشتیم

اول تو مرا،

سپس من خودم را...

[{ایلهان برک}] 

 

همه چیز تعطیل است!!! 

رفت و آمد تعطیل است،

دیدار دوستان تعطیل است،

کتاب تعطیل است، 

خنده های واقعی تعطیل است؛

گریه هم تعطیل است.

روده درازی چرا؟؟؟

زندگی تعطیل است...

[{غلامحسین ساعدی}] 

 

گاهی اوقات

آدم به خاطر عبور از مرحله ای چنان درد میکشد که

خودش هم خودش را نم یشناسد...

 

[{محمدرضا کاتب}] 

 

انسان اندوهش را فراموش نمیکند؛

بلکه،

خود را وادار میکند آن را تاب بیاورد

[{ژرژ ساند}] 

 

 

 

ولی اینادی یه دنیای دیگه است.

یه حال خوب دیگه.

مثل یه چایی توی عصر پاییزی، 

مثل بستنی توی سرما،

گاهی هم اون صدایی میشه که تو رو پرت میکنه توی یه خاطره ی خوش قدیمی، 

اینادی یه دنیای دیگست پر از حال خوب. 

 

 

پلک بر پلک می فشاری،

و میدانی؛ 

آنچه تمام میشود تویی نه اندوه... 

​​​​​​

[{علیرضا روشن} ] 

​​

 

 

ما از طریف تجارب دردناک فهمیدیم که، 

ظالم هرگز به میل خودش به زیردستانش آزادی نمیدهد؛

بلکه مظلوم خودش باید خواستار آزادی باشد

[{مارتین لوتر کینگ}] 

 

+چند روز پیش برای انجام کارهای بانکی به دو  بانک مختلف رفته بودم، هیچ یک از کارمندان بانک پاسخ درستی نمیدادند. با قیافه های عبوس زل میزدند به مراجعه کننده ها و سئوال های آن ها را پاسخ نمیدادند با اینکه بانک خلوت بود اما انقدر طولش دادن که من نتوانستم به کلاسم برسم
+مدتی قبل به اداره آب رفته بودم. کارمندان با هم حرف میزدند و شوخی میکردند و هرچه مراجعه کننده ان ها را صدا میزدند حواسشان را به کارشان نمیدادند؛ سه روز تمام مرا به خاطر یک کار ده دقیقه ای کشاندند
+مادر و پدرم  چند وقت است برای بیماری مادرم به مدام به بیمارستان رفت و امد دارند
هر روز که به خانه می آیند علاوه بر فشاری که یک بیمار و خانواده اش احساس میکنند دائم از وضعیت کارمندان و پرستاران گله میکنند که جواب سر بالا به انها میدهند واین خستگی بیماری را برای مادرم دو چندان میکند
+دوستم برایم تعریف میکرد وقتی که در پایانه ی اتوبوس رانی سوار اتوبوس شده بود و راننده بعد از بیست دقیقه تاخیر نیامده بود اعتراض میکند و راننده در پاسخ میگوید هر وقت که دلم بخواد حرکت میکنم

و او از امتحان پایان ترمش جا مانده بود
+خواهرم مینالد از وضعیت دانشگاه. میگوید اگر مشکلی برایش پیش امد و مجبور شد به امور دانشجویی برود تا بتواند کارش را به تاخیر میاندازد چون کارمندان امور دانشجویی بسیار بیخیال اند نسبت به دانشجو و مشکلش
+دوسال پیش هنگام سفر در بزرگراه کاشان ماشین جلوییمان دچار حادثه شد و از پل دو سه متری با پنج سرنشین به پایین پرت شد خیلی زود ماشین را کنار زدیم تا برای کمک برویم؛یکی دیگر از حاضران در انجا فوری با اورژانسی که در فاصله یک و نیم کیلومتری بود تماس گرفت.
دو نفر از سرنشینان آن ماشین بعد از دقایقی طولانی جدال با مرگ و زندگی از دست رفتند. اورژانس بسیار دیر امده بود دلیلش را هم نگفت. نمیدانم اگر اورژانس زود میامد هم باز ان دو نفر زنده میماندند یا نه،اما میدانم شانسی از دو انسان برای زنده ماندن را گرفتند
اینها تنها نمونه هایی کوچک از بی مسئولیتی است که در هر سطح از جامعه مشاهده میکنیم
بی مسئولیتی که گاهی چنان آثار مخربی به جا میگذارد که جبران ناپذیر است
میتواند جانی را از کسی بستاند، چرنوبیلی به جا بگذارد یا تبدیل به 28 دختر شین آبادی و 13دانش آموز کشته مدرسه سفیلان شود... 
ادامه اش دارد هزاران هزار حرف ناگفته
به نظرم قبل از هر چیزی باید به فرزندانمان یک چیز یاد بدهیم؛ آن هم مسئولیت پذیر بودن در برابر هر چیز حتی بسیار کوچک در دنیا. 

((نیلوفر نوشت))

 

 

بیش از هر چیزی دلم میخواست میتوانستم

تمام روحم را در چشمانم بگذارم؛

و تا ابد، تا هنگام مرگم به تو نگاه کنم....

 

[{از نامه های ماریا کاساس به آلبر کامو}] 

 

 

من به آن خدایی که زندگی زنی را برباد میدهد

تا... 

​​روح مردی را رستگار کنی؛ هیچ ایمانی ندارم. 

[{یوستین گوردر}]