سوفیان استیونز خواننده ی امریکایی هستش که با اهنگ Chicago یا

visions of gideon(اهنگ تیتراژ پایانی فیلم call me by your name)

شناخته شده و خیلیا معتقد هستن که این دوتا اهنگ بهترین کار اون بوده اما به نظر من اهنگ Forth of july زیباتر و گوش نواز تره؛نمیدونم  شاید هم داستان پشت این اهنگ و متنش باعث شده در نظرم خاص جلوه کنه

پ. ن:این اهنگ یکی از اهنگ های آلبوم Carrie&Lowell هست که درمورد خانواده اش هست. اسم مادرش کری و اسم پدر خوانده اش که عاشقانه مادرش رو دوست داشته لوول بوده. مادرش دچار اسکیزوفرنی و افسردگی میشه و سال 2012 فوت میکنه و سوفیان این آلبوم رو برای اونها و در وصف عشق اونها میخونه

 

 

 

 

کاش میتوانستم مثل آدم های دیگر خودم را در ابتذالِ زندگی گُم کنم .
کاش لباس تازه یا یک محیط گرم خانوادگی و یا یک غذای مطبوع میتوانست شادمانی را در لبخند من زنده کند .
کاش رقصیدن دیگران میتوانست مرا فریب بدهد و به صحنه‌هایِ رقص و بی‌خبری و عیاشی بکشاند .
آخ تو نمیدانی من چقدر بدبخت هستم . من در زندگی دنبال فریب تازه‌ای میگردم ولی افسوس که دیگر نمیتوانم خودم را گول بزنم . من خیلی تنها هستم 


 [{از نامه‌هایِ #فروغ_فرخزاد به پرویز شاپور}] 
 

 

 

 

اینجا خیال میکنند که دیوانه شده ام. 

اما من دیوانه نیستم؛

فقط خیلی خیلی دلم تنگ است...

[{سیمین دانشور}] 

 

 

 

من همیشه میخوردم به دری که بسته بود، 

یا میرسیدم به جمعیتی که راه نمیدادند، 

حتی به عمد دست دراز میکردند تا نگذارند جلوتر بروم. 

اما من رفتم، 

تمام شب را، 

تمام روز را... 

 

[{هوشنگ گلشیری}] 

 

 

دوست داشتم بگویم :
" نه اصلاً خوب نیستم "
اما آنقدر از دیدنش خوشحال بودم
که نگفتم ...

 

[{آنا گاوالد}] 

 

 

 

 

چه مدت ترک شده بودی
که این چنین وحشت‌زده‌ای ؟
چه مدت رنج کشیده ای
تا چنین بی‌رحم شوی ؟

[{مرام المصری}] 

 

 

 

من در آن سرزمینی که تو را در آن نبینم

غریبم...

[{محمد المقرون}] 

 

 

 

هر دوی ما یک نفر را تنها گذاشتیم

اول تو مرا،

سپس من خودم را...

[{ایلهان برک}] 

 

همه چیز تعطیل است!!! 

رفت و آمد تعطیل است،

دیدار دوستان تعطیل است،

کتاب تعطیل است، 

خنده های واقعی تعطیل است؛

گریه هم تعطیل است.

روده درازی چرا؟؟؟

زندگی تعطیل است...

[{غلامحسین ساعدی}] 

 

گاهی اوقات

آدم به خاطر عبور از مرحله ای چنان درد میکشد که

خودش هم خودش را نم یشناسد...

 

[{محمدرضا کاتب}]